قالبـ هاے پـآییــزڪـ
مشاهده قالب 91/07/15 کافیست انار دلت ترکــ بخورد... مـن انـاری میـکنـم دانــهبــه دل میـگویـم: کاش ایـن مـردم دانـه های دلـشـان پیـدا بـود…لیـلی زیـر درخت انـار نشستدرخت انـار عـاشق شـدگـل داد… سـرخ سـرخگـل هـا انـار شـد… داغ داغهـر انـاری هـزار تـا دانـه داشتدانـه هـا عـاشق بـودنددانـه هـا تـوی انـار جـا نمـیـشدندانار کوچک بود…دانـه هـا تـرکیـدند… انـار ترکــ برداشتخـون انـار روی دست لیـلی چکیدلیـلی انـار ترکــ خورده را از شاخـه چیدمجنـون بـه لیـلی اش رسیـدخدا گفت: راز رسیـدن فقـط همـین بـودکافیست انار دلت ترکــ بخورد...